سال دیده، سالمند، کهنسال، بزرگسال، کلان سال، پیر، برای مثال برآورد سر سال خورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱ - ۱۸۲)، آنکه یا آنچه سال های بسیار بر او گذشته باشد، دیرینه، کهنه، برای مثال ز تدبیر پیر کهن برمگرد / که کارآزموده بود سال خورد (سعدی۱ - ۷۴)
سال دیده، سالمند، کهنسال، بزرگسال، کلان سال، پیر، برای مِثال برآورد سر سال خورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱ - ۱۸۲)، آنکه یا آنچه سال های بسیار بر او گذشته باشد، دیرینه، کهنه، برای مِثال ز تدبیر پیر کهن برمگرد / که کارآزموده بود سال خورد (سعدی۱ - ۷۴)
خوردن خاک. کنایه از توجه بدنیا کردن و بامور پست نظر انداختن است، خوردن خاک چیزی را، کنایه از نابود شدن آن چیز است بوسیلۀ خاک. از بین رفتن: بسی بر نیاید که خاکش خورد دگر باره بادش بعالم برد. سعدی (بوستان)
خوردن خاک. کنایه از توجه بدنیا کردن و بامور پست نظر انداختن است، خوردن خاک چیزی را، کنایه از نابود شدن آن چیز است بوسیلۀ خاک. از بین رفتن: بسی بر نیاید که خاکش خورد دگر باره بادش بعالم برد. سعدی (بوستان)
خورندۀ خاک. کسی که خاک خورد. مجازاً کسی که توجه به امور پست کند. کسی که نظر بدنیا کند: نئی ای خاک خور آگه که هر کس خاک خور باشد سرانجام ارچه دیر است این قوی خاکش براوبارد. ناصرخسرو. فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه ز بهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد. ناصرخسرو. ، وصف جامه ای که رنگ خاک و غبار بر آن پدید نیاید چه خود هم رنگ خاک و غبار است
خورندۀ خاک. کسی که خاک خورد. مجازاً کسی که توجه به امور پست کند. کسی که نظر بدنیا کند: نئی ای خاک خور آگه که هر کس خاک خور باشد سرانجام ارچه دیر است این قوی خاکش براوبارد. ناصرخسرو. فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه ز بهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد. ناصرخسرو. ، وصف جامه ای که رنگ خاک و غبار بر آن پدید نیاید چه خود هم رنگ خاک و غبار است
خورندۀ خاک. کنایه از کسی است که نظر بدنیا کند. نظرکننده بامور پست: نمی بینی کز آن آچار اگر خاکی تهی ماند ترا ای خاک خوار آن خاک بی آچار نگوارد. ناصرخسرو. خاک خوار است رستنی زآنست کایستاده چنین نگونسار است. ناصرخسرو. مار است خاک خوار پس او بادزان خورد کز خوان عید نیست غذای مقررش. خاقانی
خورندۀ خاک. کنایه از کسی است که نظر بدنیا کند. نظرکننده بامور پست: نمی بینی کز آن آچار اگر خاکی تهی ماند ترا ای خاک خوار آن خاک بی آچار نگوارد. ناصرخسرو. خاک خوار است رستنی زآنست کایستاده چنین نگونسار است. ناصرخسرو. مار است خاک خوار پس او بادزان خورد کز خوان عید نیست غذای مقررش. خاقانی
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مکالبه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) : اشتر آمد این وجود خارخوار مصطفی زادی بر این اشتر سوار. مولوی. حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159). ، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری. سعدی (بوستان). برند از برای دلی بارها خورند از برای گلی خارها. سعدی (بوستان). به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم. سعدی (طیبات). بپرسیدند کز طفلان خوری خار ز پیران کین کشی چون باشد اینکار. نظامی
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مُکالَبَه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) : اشتر آمد این وجود خارخوار مصطفی زادی بر این اشتر سوار. مولوی. حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159). ، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری. سعدی (بوستان). برند از برای دلی بارها خورند از برای گلی خارها. سعدی (بوستان). به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم. سعدی (طیبات). بپرسیدند کز طفلان خوری خار ز پیران کین کشی چون باشد اینکار. نظامی
شکافته شدن. ترکیدن. پاره شدن. دریدن. مجروح شدن. زخم خوردن. بریده شدن و شکافتن عضوی از بدن یا جامه و جز آن: چاکها از دم نسیم خورم تارهای کفیده را مانم. مسیح کاشی (از آنندراج)
شکافته شدن. ترکیدن. پاره شدن. دریدن. مجروح شدن. زخم خوردن. بریده شدن و شکافتن عضوی از بدن یا جامه و جز آن: چاکها از دم نسیم خورم تارهای کفیده را مانم. مسیح کاشی (از آنندراج)
دهی است کوچک از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین واقع در 24 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 30 هزارگزی راه عمومی و دارای 38 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است کوچک از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین واقع در 24 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 30 هزارگزی راه عمومی و دارای 38 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)